نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
آنجا که سکوت مرگ و استبداد است
خون شهدا، رساترین فریاد است
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت