گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
بگو چرا نشد امسال زائرت باشم
قدم به جاده گذارم، مسافرت باشم
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
کيستی ای خندههايت رحمةٌ للعالمين
گيسوانت ليلةالقدر سماوات و زمین
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است