درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
بگو چرا نشد امسال زائرت باشم
قدم به جاده گذارم، مسافرت باشم
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
ای که دل غریب من، با تو شد آشنا، رضا
اشک من است پنجه در پنجرۀ تو یا رضا
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
چه بود ذکر عارفان؟ علی علی علی علی
چه بود روشنای جان؟ علی علی علی علی
خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی