در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید