سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت