من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت