آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت