آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را