زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم