خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم