خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم