صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم