مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها