لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها