گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها