علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها