باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری