گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده