عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم