گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی