جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی