حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
به روی آب میبینم ورقهای گلستان را
به طوفان میدهد سیلاب، مشق «باز باران» را
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان