غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند