گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند