بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود