اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود