از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را