سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست