من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی