سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند