سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند