اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند