قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
آفتاب بن علی بن حسين بن علی
راوی نور، شكافندۀ علم ازلی
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی