تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را