در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را