در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را