میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را