غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید