روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید