سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
چشمۀ دیدار تو سراب ندارد
ساحت دل، بیتو آفتاب ندارد
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی