از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست