از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید