وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش