عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش