سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش