سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش