غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است