من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند