شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها