آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت